آرمان جونآرمان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

آرمان جون،عشق مامان و بابا

********تولد 2 سالگی گل پسرم مبارککککککککککککککک********

دو سالتم تموم شدو واردسه سالگیت شدی...ایشاله همیشه تو زندگیت سالم و سربلند باشی ...ایشاله یه پسر موفق بشی....خیلی دوست دارم همه چیزم... پنجشنبه 20 شهریور منو تو بابایی ،سه نفری رفتیم پارک و شامم بیرن تو پارک خوردیم.کلی بازی و کیف کردی.... جمعه هم تولدت بود صبح رفتیم کادوتو خریدیم و ناهار رستوران رفتیم تا حسابی جشنتو کامل کرده باشیمو به مامانو بابا هم خوش بگذره! اول قرار بود برات جشنه مفصل بگیریم ولی بابایی گفت بزاریم برا ساله آینده که بهتر درک کنی. البته زحمت کشیدنو کادوی تولدتو اونایی که دوست داشتن بهت دادن . مامان جونو بابا جون برات یه عروسک هاپو گرفتن که خیلی ناز و جالبه. دایی سعید و زن دایی برات لباس خوشگل خریدن. ...
25 شهريور 1393

دومین مسافرت آرمان جونم

اواخر مرداد ماه تصمیم گرفتیم با بابا جونو مامان جون بریم اردبیل... برخلاف مسافرت قبلی که اردیبهشت پارسال رفتیمو و خیلی اذیتمون کردی خداروشکر تو این سفر زیاد شیطونی نکردی و به تو هم خیلی خوش گذشت. داری  کم کم بزرگ میشی پسر خیلی خوبو فهمیده ای شدی بین راهمون ساحل گیسوم که خیلی دیدنی و زیبا بود رفتیم و کلی تو دریا آب بازی کردیو خوشت اومد..5 روز اردبیل و سرعین بودیم یه شبم  موقع برگشت لاهیجان موندیم. هوای سرعین عالی بود . ...
25 شهريور 1393

آرمان کچل شد!!

فدای اون موهای پرپشتت برم ....بلخره تصمیم گرفتیم اوایل اردیبهشت ،20 ماهگیت،موهاتو زدیمو کچلت کردیم.بابایی بردت آرایشگاه گفت اصلا صدات در نیومد و تا آخر پسر گلی بودی... وقتی اومدی خونه شکه شدم دیدمت.انگار غریبه بودی!!!ولی خیلی خوشگل و دوس داشتنی شده بودی و کلی میبوسیدمت.یه جورایی دلمم انگار میسوخت برات آخه خیلی مظلوم شده بودی همش میرفتی تو آینه خودتو با تعجب نگاه میکردی.بعدشم میگفتی موووووووووو نیس....ای جوووووووووونم چن هفته بعد   ...
25 شهريور 1393
1